کاکتوس

خوشا به حالت ای روستایی

چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ب.ظ

بعد از چند روز که از روستایی برگشته‌ام هنوز نتوانستم با زندگی شهری دوست شوم و هر بار که بیرون می‌روم و می‌آیم از این هوای آلوده عصبی می‌شوم و دچار تردید در برقراریِ نوع خاصی از ارتباط با آدم‌ها. روستا هم که بودم نتوانسته بودم با زندگی روستایی دوست شوم. در بهت رفتارها، تفکرات و روابطِ صمیمی و ساده‌ی آدم‌های روستا بودم و آن نوع زیستن بین آدم‌ها را نتوانسته بودم هضم کنم، به همین خاطر دوستی کردن با زندگی روستایی برایم با مانعِ نا‌‌باوری مواجه شده بود.

نه آنجا بودن را زندگی کردم به خاطر مبهوت بودن و نه اینجا بودن را زندگی می‌کنم به خاطر حسرت آنچه که از بهتش در آمدم...



پی‌نوشت1: وقتی رفته بودم انگار عینکی که روی چشمم بود را تمیزِ تمیز کرده بودند و همه چیز برای دیدن شفاف شده  بود و زیبا بدون اینکه خودم متوجه کثیفی عینکم باشم. اما حالا که برگشتم انگار دوباره شیشه‌ی عینک کثیف شده و دستمال برای تمیز کردنش؟ کجاست؟

پی‌نوشت2: نمیدانم، شاید از روستا نوشتم...

  • ۹۴/۰۶/۲۵
  • فاطمه نظریان

نظرات  (۲)

  • قاسم صفایی نژاد
  • گذر از سنت به مدرنیته در کشور ما جوشش از درون نبود؛ نگذاشتند یا نخواستیم بر پایه اصول فرهنگی و باورهای خودمون پیشرفته شویم و امثال میرزا ملکم خان‌ها و ... که البته یک شخص نبودند و یک جریان اجتماعی بودند، باعث شدند اینگونه شویم. وگرنه حال و هوای روستا و شهر نباید انقدر متناقض باشد بلکه نهایتا بایت متفاوت باشد.
    پاسخ:
    من همیشه فکر می‌کردم به طور کلی گذر از سنت به مدرنیته ایجاد مشکل می‌کند/کرده است. به مساله اینطور فکر نکرده بودم که با لحاظ جوانبی می‌شود این گذر مشکل‌زا نباشد.
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • صفای روستا و گرمی ساکنانش آدم رو جذب می کنه
    پاسخ:
    واقعا، گرمی خاصی بین‌شان هست... خیلی دوست‌داشتنی هستند...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی