کاکتوس

مستان

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۳۵ ب.ظ

چهار سالم بود که مادر عزیز فوت کرد. من نتیجۀ دختری‌اش بودم.
امروز عزیز را برده بودیم بهشت زهرا. کنار قبر مادرش رو به من گفت «یادته برات شعر می‌خوند؟» یادم بود؛ اما چیزی نگفتم که خودش با ته لهجۀ لری همان شعر همیشگی مادرش را برایم بخواند...


بی‌بی‌چَه، بی‌بی‌چَه

تنها نرو دِ کوچَه

کوچَه پر از مَسونَه

مَسونَ لُرسونَه

بوسَه به زور مِسونه*



*بی‌بی‌چه بی‌بی‌چه

تنها نرو تو کوچه

کوچه پر از مستونه

مَستونِ لُرستونه

بوسه به زور میستونه

  • ۹۵/۰۱/۰۱
  • فاطمه نظریان

مادربزرگ

کودکی

نظرات  (۲)

  • میثم علی زلفی
  • خدای رحمتش کند.
    یاد مادر بزرگ خودم افتادم اون هم زیاد شعر می خواند.

    (تا دیروز این شعرها رو برای دختر ها می خوندن تا حیا و عزتشون حفظ بشه اما امروز باید برای پسر ها خوند تا گرفتار دختران بزک کرده و بی حیا و مست نشوند.)
    پاسخ:
    ممنون. خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه.

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • :)
    پاسخ:
    :)
    بخندید! بهار اومده:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی