دستان دیگر، صدای دیگر
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ
هر دفعه که میخواهی بخوابی، چشمت به کتابی در قفسه کتابخانهات میافتد که خیلی دوست داری بخوانیش. مدتها است. اما نمیشود. نمیشود از قفسه بیرون کشیده شود و شروع شود؛ با آنکه خیلی مشتاق خواندنش هستی. بالاخره یک روزی میفهمی که بعضی کتابها را تو نباید دست بگیری و با صدای خودت بخوانیشان. باید بروند در دستان دیگری و با صدای دیگری برایت خوانده شوند. بعضی کتابها به دست و صدای تو نمیآیند. باید برایت خوانده شوند. در دستان کسی دیگر و با صدای کسی دیگر.
پینوشت: اینجا را دوست داشتم.
پینوشت: اینجا را دوست داشتم.