کاکتوس

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • فاطمه نظریان

جبر و اختیار در فلسفه برای کودکان

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ق.ظ
قبلا یک مقاله‌ای برای درس فلسفه-علم2 ام نوشته بودم که مربوط به یک موضوع فلسفه علمی و برنامۀ فلسفه برای کودکان بود. کیس اِستادیِ آن زمانم خیلی بد بود. فقط برای اینکه مقاله را در زمان مقرر تحویل استاد بدهم یک نمونه بحث نه‌چندان‌ خوب از کلاس‌هایم را در مقاله آورده‌بودم. و البته «نه‌چندان‌ خوب» مربوط به ارتباطِ بین موضوع و کیس استادی است نه کیفیت بحث بچه‌ها. چند وقت پیش دوباره تصمیم گرفتم روی مقاله کار کنم. یک موضوع هم برای حلقۀ بچه‌های ششمم پیدا کردم که هدف مقاله‌ام را خیلی خوب برآورده کند. بحث بچه‌ها تمام نشد. امروز ازم می‌خواستند که بحث را ادامه بدهیم. گفتم، فعلا وقت ندارم و خودتون بحث را پیش ببرید. بعدا حرف‌هایتان را می‌خوانم و اگر نیاز بود وارد بحث میشوم. الان داشتم بحث‌هایشان را از تلگرام می‌خواندم. ملیکا گفته، خدا باید بخواهد تا کاری انجام شود اما تلاش و کارهای خود ما هم تاثیرگذار است. آتنا گفته، هر کاری خدا بخواهد انجام می‌شود. کیانا گفته، اگر اینطور است که هر کاری خدا بخواهد انجام می‌شود پس چرا ما را بهشت و جهنم می‌برد؟ ما که کار خوب و بد نمیکنیم. خود خدا همه کارها را میکند. یکتا گفته، اگر اینطور است که آتنا می‌گوید، وقتی ما سر امتحان تقلب میکنیم خدا میخواهد. یعنی علت کارهای بدی که انجام میدیم خدا است. رها گفته یعنی اگر من درس نخوانم، خدا بخواهد قبول میشوم. آن وقت عدالت خدا چه می‌شود؟ بحثشان به عادل بودن و قادر بودن خدا کشیده شده. هیوا گفته درسته که خدا هرکاری بخواد را میکند، اما مساله اون «بخواد» هست. خدا میتونه اما نمی‌خواد. عدالتش هم سرجاشه. آخرین کامنتم کیمیا گذاشته و گفته یکی خلاصه بحث رو بگه.


  • فاطمه نظریان

معلمِ بی‌صدا

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ
یک هفته‌ای درگیر بیماری بودم. سرفه و از دست دادن تقریبی صدا یکی از نتایج بیماری‌ بود. دکتر گفته بود تا سه روز نباید به گلویم فشار بیاورم. گفته بود سه روز نباید هیچ حرفی بزنم و سکوت کنم. معلم باشی و صدا نداشته باشی! معلمِ بی‌صدا! روز معلم رفته بودم دکتر و هدیه‌اش به یک معلم، سکوت بود. باید فکری به حال کلاس‌هایم می‌کردم. نمیشد نروم و نمیشد کسی را هم جایگزین خود کنم. به خاطر پایان‌نامه یک ماه کامل مدرسه نرفته بودم و به اندازه کافی برنامه‌های دپارتمان فبک را با کمبود نیرویی که داشت بهم ریخته بودم. دیگر رویی برای دوباره نرفتن و بهم ریختن برنامه‌های گروه نداشتم.

  • فاطمه نظریان

شمعدونی

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۴۰ ب.ظ
گفته بود، شمعدونیمو دیدی؟ داییت برام خریده.
خیلی ساده دلش به شمعدونی‌ای که دایی براش خریده بود، شاد بود. مثل همۀ وقت‌هایی که من و بقیه براش گلدون می‌خریم. اما خب میدونم شمعدونی یک چیز دیگه‌ ست. دایی زود‌تر دست به کار شد. بین گلدون‌های عزیز شمعدونی رو به اسم خودش زد.



پی‌نوشت1: یک بار می‌گفت صبح‌ها صبحونشو می‌بره کنار گلدون‌هاش می‌خوره. باهاشون حرف می‌زنه. می‌خواست خوشحالمون کنه. بگه که چقدر گلدون‌هایی که براش می‌خریم رو دوست داره. بگه که صبح‌ها چقدر حالش خوبه وقتی کنار گلدون‌هاش مربای آلبالو می‌خوره. خوشحال بود. نباید سراسر غمگین میشدم که عزیز تنهاست و با گلدون‌هاش تنهاییشو پر میکنه. او خوشحال بود و همین می‌توانست بس باشد. بعضی وقت‌ها باید زندگی رو ساده دید و خوشحال بود. نباید فقط به تنهایی‌هاش فکر کرد. باید به دل‌خوش بودن‌هاش به گلدون‌ها هم فکر کرد. به مربای آلبالوی کنار شمعدونی دایی و حال خوبش. و خوشحال بود...

پی‌نوشت2: جدیدا با یک گروه موسیقیِ فلسطینی آشنا شدم، به اسم «الثلاثی جبران». سبکِ کارشان موسیقیِ سنتی عربی است. گروه از سه برادر تشکیل شده که عود می‌نوازند. من کارهایشان را دوست داشتم. سه تا از کارهایشان را برایتان آپلود کردم؛ Majaz, Roubbama, Masar. امیدوارم از شنیدنشان لذت ببرید.
  • فاطمه نظریان

اتانازی

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ

بحث هفته پیشِ یکی از کلاس‌های ششمم دربارۀ اتانازی بود. بحث تمام نشد. برای کلاس‌های ششمم گروه تلگرامی دارم؛ هر کلاس یک گروه. بعضی از بحث‌های نا‌تمام را معمولا در گروه تلگرامی‌شان دنبال می‌کنیم. حوصله نداشتم خلاصۀ بحث را تایپ کنم و در گروه بذارم. روی کاغذ نوشتم و عکس انداختم و در گروه‌شان گذاشتم. اگر شما هم خواستید می‌توانید بحث را از اینجا ببینید.


پی‌نوشت1: مدل استدلال‌های رها برایم جالب بود. با استفاده از واژه‌هایی مثل «قتل» و «خودکشی» سعی می‌کرد نظر گروه مخالفِ خودش را تضعیف کند. استدلال مانلی هم برایم جالب بود که می‌گفت ممکنه من مامان باشم. حق ندارم خودم به درد خودم فقط فکر کنم و تصمیم بگیرم. مامانم! ازش سوال کردم که یک مامان بیمار هم خوبه وقتی نتونه مادری کنه؟ باید به سوالم فکر کنه و جواب بده...

مانلی دانش‌آموزی بود که پارسال سر کلاس حتی نمیتوانست بنشیند و به خوبی به صحبت‌های دوستانش گوش دهد. یک دفعه میدیدم نیست. رفته پشت حلقه برای خودش. دانش‌آموزی بود که بی‌ربط زیاد حرف میزد و متوجه اصل بحث نبود. نمیتوانست به خوبی استدلال بیاورد. برای من قصه‌های حاشیه‌ای تعریف می‌کرد. اما الان خیلی پیشرفت کرده. استدلال می‌آورد. به خوبی مخالفت می‌کند. و می‌تواند خوب بنشیند و گوش دهد. خیلی خوش‌حالم.


پی‌نوشت2: بچه‌ها با خط من آشنا هستند، اگر کیفیت عکس پایین است و خطم قابل خواندن نیست دیگر ببخشید.


پی‌نوشت3: در خصوص فرد غیر هوشیار فقط وقت شد یک نظر موافقِ کار مسئولین جامعه ارائه شود و فرد مخالف نظرش را بدهد. در خصوص پزشک و خانواده بحثی نشد.


پی‌نوشت4: قسمت‌هایی از بحث بچه‌ها در تلگرام را از اینجا می‌توانید ببینید.

  • فاطمه نظریان