کاکتوس

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نقش‌های تعمیم‌یافته

شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ق.ظ

1-چند نفرمون تو خونه‌هامون یک قسمت از قفسه کتابخونه‌مون به کتاب‌های کودک و نوجوان اختصاص پیدا کرده؟ چند نفرمون آرشیو مجلات کودک و نوجوان تو خونه‌هامون داریم؟ مجله «کیهان بچه‌ها»، «سروش کودکان»، «سروش نوجوان»، «سلام بچه‌ها» و... . چند نفرمون تو خونه‌هامون بازی مار و پله، منچ، ترافیک، اُتلو، دوز، راز جنگل و... داریم؟ چند نفرمون تو خونه‌هامون خونه سازی و عروسک و ماشین داریم؟ چند نفرمون تو خونه‌هامون خمیر بازی داریم؟ چند نفرمون تو خونه‌هامون مداد رنگی و دفتر نقاشی پیدا میشه؟ چند نفرمون آلبوم‌های قدیمی‌ و بچگی‌مون دم دست است و میتونیم کلی خاطره با هر عکس تعریف کنیم؟
هر وقت از این مدل چیزها تو خونه‌هامون پیدا شد، اونوقت حق داریم وقتی یک کودک یا نوجوان مهمان خانه‌مان شد و داشت با تبلتش بازی می‌کرد یا با گوشی مامان و باباش ور می‌رفت یا خونمونو ویران می‌کرد، غر بزنیم که نسل جدید فلان شدن و بیسار. وقتی چیزی تو خونه‌هامون برای یک کودک یا نوجوانی که مهمان‌مان میشه نداریم؛ وقتی بلد نیستیم با یک کودک یا نوجوانی که مهمان خانه‌مان میشه حرف بزنیم، حق هم نداریم غر بزنیم که نسل جدید فلان شدن و بیسار.


2-اندی کلارک و دیوید چالمرز مقاله‌ای دارند به اسم The Extended Mind. این مقاله قرار است به این سوال بپردازذ که «ذهن از کجا آغاز می‌شود و کجا تمام می‌شود؟». تا قبل از این مقاله دو تا جواب به این سوال وجود داشت. یک جواب را اینترنالیست‌ها می‌دادند که ذهن ما محدود شده است در پوست و جمجمه فیزیکی‌ای که داریم. و یک پاسخ هم پاسخ کسانی مثل پاتنم و برج بود که در خصوص وجود معنا قائل به اکسترنالیسم بودند و به تبع آن در خصوص وجود ذهن هم قائل به اکسترنالیسم می‌شدند. یعنی قسمتی از ذهن را جهان خارج از آن پوست و جمجۀ فیزیکی ساخته. در این مقاله کلارک و چالمرز قصد دارند ایده سومی رو مطرح کنند که البته خودشون معتقد هستند این ایده یک نوعی از اکسترنالیسم است اما خب نه به معنایی که پاتنم و برج به ما معرفی کردند. اسم این نوع از اکسترنالیسم را اکسترنالیسم فعال می‌گذارند که اساس آن را فرآیند‌های شناختی‌ای که محیط برای ما فراهم می‌کند تشکیل میدهد و بر خلاف اکسترنالیسم مدل پاتنم و برج منفعل نیست.

با آزمایش ذهنی‌ای که در مقاله مطرح شده، ایده خیلی ساده می‌شود. فرض کنید آقای X دچار آلزایمر شده است. مسیر‌هایی را که در طول روز باید طی کند و کارهایی را که باید انجام بدهد همه را فراموش می‌کند. برای همین دفتر یاد‌داشتی را همیشه به همراه خود دارد که مسیرها و کارهای روزانه‌اش را در آن یاد‌داشت می‌کند. من نمی‌خواهم رجوع آقای X به دفتر یاد‌داشتش و باورهایی که از طریق خواندن دفتر یاد‌داشت پیدا می‌کند را با اکسترنالیسم مدل پاتنم و برج اینجا توضیح بدهم. در مقاله توضیحاتی داده شده. من می‌خواهم به تز کلارک و چالمرز در این آزمایش ذهنی بپردازم. کلارک و چالمرز معتقد هستند این دفتر یاد‌داشت برای آقای X به عنوان قسمتی از حافظه‌اش(قسمتی از ذهنش) عمل می‌کند. به نحوی که نقش منفعل ندارد. این دفتر یادداشت نقشی فعال دارد. چرا که قادر است روی رفتار آقای X اثر بگذارد. اگر در دفتر یاد‌داشت آقای X برای رفتن به کافۀ خیابان 51‌ام، نوشته شده بود خیابان 52ام، آن‌وقت رفتار آقای X چیز دیگری بود. او به خیابان 52ام می‌رفت. کلارک و چالمرز معتقد هستند ذهن ما تعمیم یافته است. تمام چیز‌هایی مثل دفتر یاد‌داشت‌ها، هارد‌های اطلاعاتی، شبکه‌های مجازی،... همه و همه قسمتی از ذهن ما محسوب می‌شوند که نقشی فعال دارند. این حرف با اشکالات و نقد‌هایی مواجه است. خب به برخی از آن‌ها پاسخ داده شده. من نمی‌خواهم وارد اشکال‌ها و پاسخ‌ها شوم. تا همینجا برای حرف من کفایت می‌کند و تا همینجا را از من داشته باشید.


3-من فکر می‌کنم خیلی از مفاهیم و نقش‌ها نیز امروزه، تعمیم‌ پیدا کرده‌اند. به عنوان مثال مفهوم «خانه». امروزه خانه‌های ما محدود شده‌اند به دیوار‌ها و اتاق‌ها و در‌های فیزیکی؟ نه! نگاهی به شبکه‌های اجتماعی و صفحه‌های کاربران آن‌ها این مطلب را به خوبی تصدیق می‌کند که مفهومی به اسم خانه تعمیم پیدا کرده است. بسیاری از رفتار‌ها که در گذشته در یک چهار دیواری به نام خانه بروز پیدا می‌کرد، امروزه در شبکه‌های اجتماعی نیز به راحتی بروز پیدا می‌کند. با ظهور این شبکه‌ها گویی مرز بین خانۀ من و خانۀ تو تغییر کرده است. من از خانۀ تو بی‌خبر نیستم. رنگ دیوار اتاقت را می‌دانم. وسایل اتاقت را می‌شناسم. کتاب‌هایت را دیده‌ام. لباس پوشیدنت را در خانه‌ات دیده‌ام. می‌دانم کی می‌خوابی، بیدار می‌شوی. چه غذایی برای ظهر یا شب درست کرده‌ای. ... اگر در دنیای واقعی پا به خانه‌ات بگذارم احساس غریبگی و جدید بودن فضا را ندارم. گویی این شبکه‌ها راهرویی شدند بین خانۀ فیزیکیِ من و تو و حالا با یک خانۀ تعمیم‌یافته مواجه هستیم. خانۀ من، خانۀ تو و راهروی مجازی بین‌شان. این روایت بین بسیاری از کاربران فضای مجازی جاری است؛ حتی در حلقه‌هایی با بیش از دو نفر، بسیار بیش‌تر از دو نفر.

با تعمیم یافتن مفهومی چون خانه، نقش‌های آدم‌های داخل آن تعمیم پیدا نمی‌کند؟ می‌شود مفهوم خانه تعمیم پیدا کند و نقش‌ آدم‌های داخل آن تعمیم پیدا نکند؟ به عقیدۀ من نقش‌ها نیز تعمیم پیدا می‌کنند. من و شما می‌توانیم پدر و مادر تعمیم‌یافتۀ یک نوجوان یا کودک محسوب شویم. پدر و مادر تعمیم‌یافته‌ای محسوب شویم و مسئولیت‌هایی به عهده‌مان.

پس زمانی که کودکی، نوجوانی پا به خانۀ من و شما می‌گذارد توقع می‌رود به خوبی به ایفای نقش پدری و مادریِ تعمیم‌یافته‌مان بپردازیم. وسایل خانه‌مان را غنی کرده باشیم برای حضور او. یاد گرفته باشیم با او بازی کنیم، گفت و گو کنیم. و غر نزنیم که چرا پدر و مادرش تربیتش نکرده‌اند. غر نزنیم که خانه‌مان را ویران کرد. خانۀ تو، خودِ تو همه و همه خانه و پدر و مادر تعمیم‌یافتۀ او هستند.


پی‌نوشت: امیدوارم از این به بعد کم‌تر به نسل جدید و پدر و مادر‌های‌ اولیه‌شان غر بزنیم و نگاه از بالای‌مان را کمی بپوشانیم. امیدوارم باهاشون مهربون‌تر بشیم.
  • فاطمه نظریان

و مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ...

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی، و مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ، و مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ، و مَن قَتَلتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ، و مَن عَلَیَّ دِیَتُهُ فَاَنَا دِیَتُهُ.


آن کس که مرا طلب کند، من را می‌یابد و آن کس که مرا یافت، من را می‌شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می‌دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او هستم.



متن بالا یک حدیث قدسی است. شاید ده سال پیش بود سر کلاس‌های صاد با این حدیث آشنا شدم. محرم بود. پشت نیمکت‌های مدرسه بعد از ساعت مدرسه نشسته بودیم و «باب حادی عشر» رو به روی‌مان. نمی‌دانم کجای کتاب بودیم و موضوع چه بود که این حدیث را برای‌مان گفت. از حرف‌هایش تصویر روشنی ندارم. جسته و گریخته به یاد دارم که از عشق برای‌مان گفت. از اینکه ریشۀ این کلمه از گیاهی به اسم عشقه گرفته شده است. گیاهی که اگر به دور درختی بپیچد، خشکش می‌کند. می‌میراندش. از ریشۀ کلمات حدیث برای‌مان گفته بود تا رسیده بود به تفسیر حدیث. گفته بود و گفته بود تا رسیده بود به جملات پایانی. حدیث را در مقام امام حسین(ع) برای‌مان تفسیر کرده بود و همۀ بچه‌ها با چشمانی پر از اشک گویی سحر شده بودیم. فضای کلاس را هنوز هم می‌توانم به یاد بیاورم.

متاسفانه از صحبت‌های آن روز چیز‌های شفافی به یاد ندارم. اما یک حس خوب برایم مانده. یک یادگاریِ خوب از صاد برایم مانده. یک حدیث زیبا برایم مانده که می‌دانم در مقام کیست. یک حدیث قدسیِ زیبا که وقتی می‌خوانمش خودش بلد است با وجود من چه کند... 


پی‌نوشت: و احادیث قدسی را بسیار دوست می‌دارم.
  • فاطمه نظریان

آدم‌های مهربون این شهر2

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۴ ق.ظ

هفتۀ پیش در تاکسی پول خرد برای کرایه نداشتم. ده هزار تومانی داشتم. راننده هیچ پول خردی نداشت. مسافر‌ها جیب‌ها و کیف‌هایشان را گشته بودند و هیچ‌کدام ده هزار تومان خرد نداشتند. آن سوی چهار راه پیاده می‌شدم و کرایه‌ام مانده بود. دختری که کنارم بود، هزار تومان به سمتم گرفت. با تعجبم نگاهش کردم. فکر کردم بالاخره ده هزار تومان خرد را از سوراخ سنبه‌های جیب و کیفش توانسته جور کند. اما فقط یک هزاری بود. با تعجب گفتم: «این چیه؟»
«کرایتو بده»
«نه! ممنون، الان پیاده میشم؛ از مغازه‌ای جایی خرد میکنم» دختر بیشتر از بیست و دو سال به‌ش نمی‌خورد. لبخند بر لب اصرار داشت که خودم را به زحمت نیندازم و مگر چه اشکالی دارد کرایه‌ام را بدهد. تعجب کرده بودم. می‌خواست کرایه من را بدهد، بدون هیچ دلیلی. بالاخره راننده از ماشینی که در خیابان کنارمان بود پولم را خرد کرد و خودم کرایه‌ام را پرداختم. از محبت دختر بسیار تشکر کردم و پیاده شدم. این همه مهربانی را باورم نمیشد. لبخند و محبتش حالم را تا چند روز خوب کرده بود.

دیروز دوباره سوار تاکسی بودم. دختر کناریم پول خرد نداشت. اما ایندفعه راننده پول خرد داشت. کرایه دو هزار و دویست تومان بود. مردی که کنار دختر بود، قبل از آنکه دختر کرایه‌اش را بدهد یک سکه دویست تومانی به‌ش داد و گفت: «بدید به راننده که اذیت نشید». دختر تعجب کرده بود. تشکر کرد. مرد گفت: «دویست تومان که چیزی نیست. بفرمایید.» دختر سکه را گرفت و داد به راننده. به مقصد رسیدیم. مرد رفت سوی خودش و دختر هم سوی خودش.


مرد راست می‌گفت دویست تومان چیزی نیست، اما همین سکۀ دویست تومانی حال مسافران یک ماشین را خوش کرده بود. راننده را به خاطر برگرداندن پول به زحمت نینداخته بود و با آن ترافیک اعصابش را بیشتر خرد نکرده بود. یک لبخند روی لب کار سختی نیست. هزار تومان هم آن‌قدرها در این دوره و زمانه ازش ندارد، اما لبخند و گرفتن یک هزار تومانی سمت من در ماشین حال چند روز من را خوش کرده بود...


پی‌نوشت: امام علی(ع): اَلسَّخاءُ یُکسِبُ المَحَبَّةَ و َیُزَیِّنُ الاخلاقَ؛ سخاوت، محبّت آور و زینت اخلاق است.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 378 ، ح 8523

  • فاطمه نظریان

گفتم امروز دیرتر به کتابخانه بروم و برخی از کار‌ها را در خانه انجام بدهم. عدل همین امروز که من در خانه مانده‌ام نسیم و نور و چنار بازی‌شان گرفته. آن‌قدر سر و صدا می‌کنند که نمی‌گذارند کار‌هایم را انجام دهم. نسیم آن سوی پنجرۀ رو‌ به ‌رویم لا ‌به ‌لای برگ‌های چنار می‌دود و نور این سوی پنجره، روی موکتِ گوشۀ اتاق با دویدن‌های نسیم و در رفتنش از لای دستان چنار از خنده ریسه می‌رود. خودش که از خنده کردن به نسیم و تاب خوردنِ برگ‌های چنار در هم دل‌غشه گرفته هیچ! با این طرف و آن طرف پریدنش چشمان من را هم قلقک می‌دهد. نمی‌گذارند کارم را تمام کنم...


*عنوان از قیصر امین‌پور

  • فاطمه نظریان

پاییز، وحشی و پر‌شور و رنگ‌آمیز*

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۱ ق.ظ
پاییز آمده...



پی‌نوشت:
اینجا
*عنوان از فروغ فرخزاد
  • فاطمه نظریان