کاکتوس

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آذر» ثبت شده است

پاییزِ خواهری‌شده

دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ق.ظ

شکلات تلخ‌هایش را یواشکی می‌خرد. در کمدش قایم می‌کند. به‌خاطر غر‌ها و دعوا‌های مامان یواشکی می‌خرد و قایمشان می‌کند. یک تکه از شکلاتش کند و گفت: «تو هم می‌خوای؟» مسواک زده بودم. اما گرفتم. «با چایی خیلی حال میده. دم کردم.»

«ببین، مسواک زدم اما چه کار میکنی. برای منم پس چایی میریزی؟ بازم بهم شکلات میدی با چاییم بخورم؟» باز هم بهم شکلات تلخ داد و برایم چای آورد.

چایم را که سر می‌کشیدم فکر کردم آذر هم آمد. چه خوش آمد. شبیه قدیم‌ها آمد. سرد و نمور. با سوز و باد. میم پیام داده بود که: «رفتم پایین، از آسمون ریز ریز برف میومد.» آذر بیشتر شبیه قدیم‌ها شده بود. قدیم‌ها آذر برفی هم میشد. گوشی را برداشتم و به زینب پیام دادم. «چه خوبه که آذر داره میاد. چه خوبه که تو، آذر اومدی. چه خوبه که آذر خواهری شدیم. چه خوبه که آذر داره شبیه قدیم، شبیه بچگی‌هامون میاد. چه خوبه که دخترتم داره آذر میاد. چه خوبه که مثل خودت باشه...» 
خواهری چه خوش که آذر، که مهر، که پاییز آمد. وگرنه این حجم از سرما و نموری و سوز و باد نه قابل تحمل که چگونه حتی دوست‌داشتنی میشد؟!
  • فاطمه نظریان