کاکتوس

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «او» ثبت شده است

و مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ...

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی، و مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ، و مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ، و مَن قَتَلتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ، و مَن عَلَیَّ دِیَتُهُ فَاَنَا دِیَتُهُ.


آن کس که مرا طلب کند، من را می‌یابد و آن کس که مرا یافت، من را می‌شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می‌دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او هستم.



متن بالا یک حدیث قدسی است. شاید ده سال پیش بود سر کلاس‌های صاد با این حدیث آشنا شدم. محرم بود. پشت نیمکت‌های مدرسه بعد از ساعت مدرسه نشسته بودیم و «باب حادی عشر» رو به روی‌مان. نمی‌دانم کجای کتاب بودیم و موضوع چه بود که این حدیث را برای‌مان گفت. از حرف‌هایش تصویر روشنی ندارم. جسته و گریخته به یاد دارم که از عشق برای‌مان گفت. از اینکه ریشۀ این کلمه از گیاهی به اسم عشقه گرفته شده است. گیاهی که اگر به دور درختی بپیچد، خشکش می‌کند. می‌میراندش. از ریشۀ کلمات حدیث برای‌مان گفته بود تا رسیده بود به تفسیر حدیث. گفته بود و گفته بود تا رسیده بود به جملات پایانی. حدیث را در مقام امام حسین(ع) برای‌مان تفسیر کرده بود و همۀ بچه‌ها با چشمانی پر از اشک گویی سحر شده بودیم. فضای کلاس را هنوز هم می‌توانم به یاد بیاورم.

متاسفانه از صحبت‌های آن روز چیز‌های شفافی به یاد ندارم. اما یک حس خوب برایم مانده. یک یادگاریِ خوب از صاد برایم مانده. یک حدیث زیبا برایم مانده که می‌دانم در مقام کیست. یک حدیث قدسیِ زیبا که وقتی می‌خوانمش خودش بلد است با وجود من چه کند... 


پی‌نوشت: و احادیث قدسی را بسیار دوست می‌دارم.
  • فاطمه نظریان

وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ق.ظ

تلویزیون روشن بود. نمیدونم چه کانالی بود و چه برنامه‌ای. حتی نمیدونم سخنران کی بود. میشنیدم که میگفت اگر سختی‌ای بر کسی وارد میشه خدا قبلش ظرفیت پذیرش اون سختی رو به اون فرد داده. اگر ظرفیت پذیرشش رو نداده باشه حکیم بودن خودش رو برده زیر سوال چون چیزی رو بر چیزی وارد کرده که ظرفیت نداشته.

  • فاطمه نظریان

جبر و اختیار در فلسفه برای کودکان

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ق.ظ
قبلا یک مقاله‌ای برای درس فلسفه-علم2 ام نوشته بودم که مربوط به یک موضوع فلسفه علمی و برنامۀ فلسفه برای کودکان بود. کیس اِستادیِ آن زمانم خیلی بد بود. فقط برای اینکه مقاله را در زمان مقرر تحویل استاد بدهم یک نمونه بحث نه‌چندان‌ خوب از کلاس‌هایم را در مقاله آورده‌بودم. و البته «نه‌چندان‌ خوب» مربوط به ارتباطِ بین موضوع و کیس استادی است نه کیفیت بحث بچه‌ها. چند وقت پیش دوباره تصمیم گرفتم روی مقاله کار کنم. یک موضوع هم برای حلقۀ بچه‌های ششمم پیدا کردم که هدف مقاله‌ام را خیلی خوب برآورده کند. بحث بچه‌ها تمام نشد. امروز ازم می‌خواستند که بحث را ادامه بدهیم. گفتم، فعلا وقت ندارم و خودتون بحث را پیش ببرید. بعدا حرف‌هایتان را می‌خوانم و اگر نیاز بود وارد بحث میشوم. الان داشتم بحث‌هایشان را از تلگرام می‌خواندم. ملیکا گفته، خدا باید بخواهد تا کاری انجام شود اما تلاش و کارهای خود ما هم تاثیرگذار است. آتنا گفته، هر کاری خدا بخواهد انجام می‌شود. کیانا گفته، اگر اینطور است که هر کاری خدا بخواهد انجام می‌شود پس چرا ما را بهشت و جهنم می‌برد؟ ما که کار خوب و بد نمیکنیم. خود خدا همه کارها را میکند. یکتا گفته، اگر اینطور است که آتنا می‌گوید، وقتی ما سر امتحان تقلب میکنیم خدا میخواهد. یعنی علت کارهای بدی که انجام میدیم خدا است. رها گفته یعنی اگر من درس نخوانم، خدا بخواهد قبول میشوم. آن وقت عدالت خدا چه می‌شود؟ بحثشان به عادل بودن و قادر بودن خدا کشیده شده. هیوا گفته درسته که خدا هرکاری بخواد را میکند، اما مساله اون «بخواد» هست. خدا میتونه اما نمی‌خواد. عدالتش هم سرجاشه. آخرین کامنتم کیمیا گذاشته و گفته یکی خلاصه بحث رو بگه.


  • فاطمه نظریان

Before I Die

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ

چند رمان زبان اصلی خریده‌ام. کتاب‌ها دست دوم هستند و کمی قدیمی. نمی‌دانم مالک قبلی کتاب‌ها کجای این دنیا هستند و کتاب‌ها چند دست چرخیده‌اند تا از آن ینگۀ دنیا برسند به اینجا. به هر حال کتاب‌های دست دوم را دوست دارم؛ حس و حال خوبی دارند. کتاب‌های دست دوم با خودشان یک پیش‌کتاب به همراه دارند؛ پیش‌کتابی که تو نویسندۀ آن می‌شوی. کتاب را ورق میزنی. به جلدش نگاه میکنی. بالا و پایینش میکنی؛ و فکر میکنی دستان نفر قبلی که این کتاب در آن‌ها جا گرفته، چگونه دستانی بوده است؟ مالک این دستان چگونه آدمی بوده است؟ کتاب را دوست داشته؟ چرا کتاب را فروخته است؟ زندگی‌اش چگونه بوده است؟... و در ذهنت مینویسی... مالک قبلی کتاب را مینویسی و کتاب‌های دست دوم اینگونه برایت یک پیش‌کتاب به همراه می‌آورند.
لای یکی از کتاب‌ها یک کارت پستال جا مانده؛ همان کتابی که تا از قفسۀ کتاب‌فروشی کشیدمش بیرون و پشت جلدش را خواندم با خودم گفتم این کتاب باید برای او باشد. می‌دهمش به او. کارت به یک معشوق تقدیم شده و برای آخر هفته قرار دیداری در کارت تنظیم شده. تمام پشت کارت برای معشوق با خط بد انگلیسی نوشته شده و نوشته شده.

کارت پستال یک نفر در نمی‌دانم کجای این دنیا لای کتابی که به من رسیده جا مانده. حرف‌های عاشقانه یک نفر از نمی‌دانم کجای این دنیا به من رسیده. و حالا فکر می‌کنم مالک قبلی کتاب شاید یک معشوق بوده. شاید هم عاشقی که کارت پستال را هیچوقت به معشوقش نرسانده... کتاب را با همان کارت پستالی که لای برگه‌هایش جا مانده به او می‌دهم... 


  • فاطمه نظریان