کاکتوس

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دورانِ بلوغ» ثبت شده است

از نوجوانی 1

جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۵ ب.ظ

اولین باری که دیدم دو تا از دانش‌آموز‌هایم سر کلاس به بهانۀ دل‌درد ماهانۀ یکی، دیگری او را در آغوش گرفته و نوازش‌ها می‌کند، هول کرده بودم. سال دوم تدریسم بود. رفتار‌هایشان فراتر از عرفی بود که من از دو دختر دیده بودم. بدون اینکه حساسیتی نشان دهم به اسم کمک و نگرانی، دانش‌آموز را فرستاده بودم دفتر تا به دردش رسیدگی کنند. اما هول کرده بودم. همینطور ترسیده بودم این موضوع را به مدرسه بگویم تا مبادا رفتار بدی با بچه‌ها انجام دهد. و چه خوب که ترسیده بودم. تا رسیده بودم خانه، به سین پیام داده بودم و گفته بود شب تماس بگیرم تا حرف بزنیم. حرف زده بودیم و گفته بود چیز وحشتناکی نیست. او و دوستانش هم در دوران نوجوانی‌ چنین تجربه‌هایی داشتند. خیلی از نوجوان‌ها چنین تجربه‌هایی دارند. طبیعی است. اقتضای نوجوانی است.

گذشت. دیگر چنان رفتار‌هایی در مدرسه ندیدم تا امسال. این موضوع شد دغدغۀ مدرسه. نیاز به بررسی موضوع شد و راهکار پیدا کردن برای رفتار‌های اینچنینی دختر‌های مدرسه که خیلی‌ها به غلط اسم همجنس‌گرایی روی آن می‌گذارند. حدود یک ماه است در خصوص این موضوع با دوستان مردم‌شناس و روان‌شناسم در گفت و گو هستم و چیز‌هایی را مطالعه کرده‌ام. می‌دانم چنین رفتار‌هایی نه در مدرسۀ من که در خیلی از مدارس دخترانۀ دیگر زیاد شده است؛ گرایش به جنس موافق و بروز رفتارهایی در سن بلوغ. اما چرا؟ دلیلش چیست؟ چه باید کرد؟

اگر خدا بخواهد، سعی می‌کنم مطالبی را که در این مدت راجع به این مسأله فهمیدم اینجا با شما به اشتراک بگذارم. امیدوارم که بتوانم. فقط قبلش در نوجوانیِ خودتان بگردید و ببینید چنین تجربه‌هایی برای شما هم در دوران نوجوانیتان بوده یا نه؟ من در نوجوانی خودم گشتم. خیلی هم گشتم. از همان چند سال پیش که با سین صحبت کردم در نوجوانی‌ام شروع کردم به گشتن تا ببینم در من هم تمایل به جنس موافق در نوجوانی بوده؟ اگر این اقتضای نوجوانی است آیا من را هم شامل میشده؟ همین چند روز پیش چیز‌هایی را در نوجوانی‌ام پیدا کردم. تجربه‌ام را برایتان می‌گویم تا:

1-شما هم بهتر بتوانید بگردید و شاید چیزهایی پیدا کنید و نوجوانهای امروزی را خیلی عجیب و غریب نپندارید.

2-بدانید این رفتارها طیف‌گونه هستند. ممکن است برای یکی به صورت تماس‌های فیزیکی بروز پیدا کند مثل اولین مواجۀ من در کلاسم و برای دیگری در حد یک دوستی و علاقۀ شدید. که البته چرا یکی در یک سر طیف قرار می‌گیرد و دیگری در سر دیگر خود ریشه‌ها و دلایلی دارد.

3-بدانید که نباید این رفتارها بر‌چسب‌گذاری شوند. چراییش را اگر خدا بخواهد خواهم گفت.


و اما تجربۀ من... با مفهوم ولنتاین تازه آشنا شده بودیم؛ من و دختر‌های فامیل. قرار گذاشته بودیم برای هم هدیه بخریم. شکلات تلخ بخریم. هدیه‌هایمان را در جعبه‌ها و ساک‌های فانتزی بگذاریم. تِدی بِر بخریم. خلاصه اینکه آیین ولنتاین را برای هم به جا آوریم. مامان‌هایمان می‌توانستند آن روز بترسند. با خودشان بگویند: «اوووووه! ولنتاین دختر و پسری است نه دختر و دختری. ای وایِ ما! بدبخت شدیم! دخترانمان به جنس موافق تمایل پیدا کردند. همجنس‌گرا شدند.» شاید بیانم را کاریکاتوری بپندارید اما این‌ها همه حرف‌هایی است که امروزه در خصوص رفتار‌های اینچنینی نوجوان‌هایمان از بزرگ‌ترهایشان می‌شنوم. حالا نه اینکه مامان‌های ما بلد بودند چگونه در این خصوص با ما  رفتار کنند. نه! مامان‌های ما فقط ولنتاین را خوب نمی‌شناختند. و بعضی وقت‌ها ندانستن بهتر است. بهتر است چون به روال طبیعی یک ماجرا، یک فرآیند خدشه وارد نمی‌کند. شما هم بگردید. احتمالا بتوانید چنین رفتارهایی در نوجوانیتان بیابید.

امیدوارم بتوانم در این خصوص بنویسم.

 

پی‌نوشت1: سین دوست جدید کتابخانه‌ایم است. روانشناسی خوانده. در تمام این مدت بیشترین کمک را به من کرده. گاه و بیگاه از پشت میزش بلند شده و آمده سر میزم. با یک کتاب قطور. شروع کرده است برایم چیز‌هایی را توضیح دادن که نیاز بوده بدانم. گاهی کتاب‌ها و مقاله‌هایی را خوانده و جاهایی‌اش را که نیازِ من بوده علامت زده تا علامت‌ها را بخوانم و وقتم برای جاهایی که نیازم نبوده نرود. از استادان و دوستانش برایم راهنمایی گرفته. شب‌ها زیر باران ایستاده و سوال‌هایم را پاسخ گفته. خلاصه که یاء دوست کتابخانه‌ایِ خوبی است که در این مدت بسیار به من کمک کرده است.


پی‌نوشت2: اگر اطراف‌تان نوجوانی دارید، حتما به این سایت سر بزنید. 

  • فاطمه نظریان

حالِ ذهن مریم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ب.ظ

مریم شاگرد کلاس هفتم من است. کلاس پنجم نیز شاگردم بود. از اواخر سال پیش(ششم) ذهنش درگیر مسائلی شد که شروع کرد با من درباره‌شان صحبت کردن؛ دوست‌پسر داشتن. من مربی کلاس ششم مریم نبودم. در کلاس‌شان چند نفر بودند که دوست‌پسر داشتند و مهمانی‌ها و تولد‌ها می‌رفتند و از دوست‌پسر‌هایشان و روابطشان تعریف می‌کردند و مریم هم کنجکاو شده بود که حسِ با‌یک‌پسر‌بودن در یک رابطه چگونه است. دوست داشت تجربه کند. میگفت مادرش بهش گفته، الان سن مناسبی برای دوست‌پسر داشتن نیست. زیرا شناخت در این سن درست نیست و مریم و حتی دختر‌های هم سن و سالش می‌توانند آسیب ببینند. بهش گفته بود بزرگتر که شد با نظارت خانواده می‌تواند او هم چنین چیزی را تجربه کند، اما الان سن مناسبی نیست. اما خب بچه‌ها حرف‌های مادر مریم را قبول نداشتند. بهش گفته بودند وقتی بزرگتر شوی بلد نیستی با پسر‌ها ارتباط برقرار کنی و به قولی پسر‌ندیده می‌شوی. در دانشگاه خیلی ضایع خواهی بود(اصطلاح خودِ بچه‌ها بود). یا گفته بودند باید اینقدر تجربه کنی تا بشناسی. شناخت با تجربه حاصل می‌شود. اما خب ساناز پاسخ داده بود، هر رابطه‌ای که موفق نیست و هر رابطه نا‌موفق قسمتی از وجود من را دچار آسیب می‌کند. بعد از چند رابطۀ نا‌موفق، از من چه می‌ماند؟ من نابود شده‌ام. شناخت به چه کار من خواهد آمد؟ خاله‌اش را هم مثال زده بود که بعد از یک رابطه نا‌موفق دچار افسردگی حاد شده است. اما خب بچه‌های دیگر گفته بودند که ما خودمان را آنقدر درگیر رابطه نمی‌کنیم که اگر بهم خورد بعدش دچار افسردگی شویم. گفته بودند ما دوست درایم پسر‌ها را بشناسیم. سمانه گفته بود شناخت که فقط با رابطه حاصل نمیشه. میشه درباره پسرها مطالعه کنیم. بچه‌ها حرفش را قبول نکرده بودند و گفته بودند پسر‌ها با هم متفاوت هستند. هرکدام‌شان اخلاق خاصی دارد. سمانه گفته بود خب اینجوری که باید با همه پسر‌ها دوست شویم چون همه پسر‌ها با هم فرق دارند. بچه‌ها گفته بودند، نه همه! یک تعداد خاصی. و...

  • فاطمه نظریان