باباها نباید بابابزرگ بشن
بعضی چیزها نشونۀ بابابزرگها ست. مثلا قند و چربیِ بالا برای بابا بزرگها ست. تو پارک نشستن برای بابا بزرگها ست. خرده خرده تحلیل رفتن و سیر فرسایشی داشتنِ جسمی برای بابا بزرگها ست. کمر درد و پا درد برای بابابزرگها ست. خونۀ همکف داشتن تو یک ساختمون برای بابابزرگها ست. رنگ طوسی برای بابابزرگها ست. اخبار دیدن برای بابابزرگها ست. حداقل برای من این چیزها نشونۀ یک بابابزرگه. یک بابابزرگ! نه یک بابا!
باباها نباید تحلیل برن. نباید سیر فرسایشی داشته باشن. نباید زود خسته بشن. کسی نباید بهشون بگه کم کم باید خونه رو عوض کنی و بری یک جا با پلههای کمتر. نباید بهشون بگن دلستر و نوشابه نخور قندت میره بالا. نباید بگن صبحها کلهپاچه خوردنت رو کم کن. نباید بگن تو غذات نمک کم بریز. این چیزها نباید برای باباها باشه. باباها همیشه باید خوب باشن. سلامت باشن. هر چی دلشون میخواد بخورن. هر جا دلشون میخواد برن. برن تو دل کوههای آبشاردار با سنگهای خیس و لزج. هیچکسم نباید نگران پا و کمرشون باشه. باید بتونن تو جادههای طولانی پشت فرمون بشینن هنوز. وقتی دلشون میخواد با موتور بزنن به جادۀ شمال نباید کسی بهشون بگه این کارها دیگه برای سن تو خطرناکه. اگر دلشون میخواد جین بپوشن، کسی نباید بهشون بگه این لباس پوشیدن برای سن تو مناسب نیست. کسی نباید بهشون بگه شهربازی و فیلمهای اکشن دیگه برای سن تو مناسب نیست. باباها باید هر کاری دوست دارن انجام بدن. باباها باید بابا باشن؛ نه بابابزرگ! حداقل جلوی دخترهاشون.
پینوشت1: چند روزه وحشتزده هستم و مستأصل. من دوست ندارم بابا، بابابزرگ بشه.
پینوشت2: برخی حرفها را خوب میدانم اما خب این نوشته، یک نوشتۀ احساسی است. پس اگر کامنتی میگذارید، لطفا همدلانه باشد.
پینوشت3: یکی از خوانندهها به من پیشنهاد دادن فیلم «دختر»ِ رضا میرکریمی را که الان هم روی پرده است، ببینم؛ البته به همراه پدرم. من این فیلم را چند وقت پیش دیدم؛ تنهایی. وقتی از سینما میآمدم بیرون با خودم گفتم بابا حتما باید این فیلم رو ببینه. فیلمِ باباها ست. ببینیدش. البته نمیدانم در قیل و قال «فروشنده» فرهادی، «دختر» میرکریمی بتواند خریداری داشته باشد یا خیر.