ایستاده در غبار
امروز برای کاری رفته بودم دانشگاه. همچنین برای سخنرانیِ یکی از بچههای گروه با موضوع «مساله اخلاقی ذبح اسماعیل توسط ابراهیم». رفتم ناهار بخورم که بعدش برم گروه، دیدم روی دیوارها زده «امروز، ساعت 1:30 اکران فیلمِ ایستاده در غبار». نمیدونم چرا، سخنرانی برام کمرنگ شد و راهم رو کج کردم سمت ساختمون ابن سینا برای خریدن بلیط. بعید میدونستم ساعت ده دقیقه به یک بلیطی مونده باشه. رفتم داخل سالن و از پسری که پشت میز برای فروختن بلیط نشسته بود، بعد از سلام پرسیدم «هنوز بلیطی مونده؟» گفت، «بله!». بلیط رو خریدم و گفت، «ساعت یک و نیم فیلم سالن جابر پخش میشه». ارشد تموم شد و من همچنان دانشگاه رو خوب بلد نشدم. آدرس سالن جابر رو پرسیدم و خداحافظی کردم. رفتم سمت بوفه برای ناهار. مردد شده بودم. هم موضوع سخنرانی برام خیلی جالب بود و هم فیلم رو دوست داشتم ببینم. مردد شده بودم که برم بلیط رو پس بدم یا نه؟! زنگ زدم مامان که چه کار کنم؟ گفت، برو فیلم رو ببین. به میم پیام دادم که چه کار کنم؟ گفت، هر چی عشقت میکشه. اما عشقم دو تاشو میکشید. بحثهای معرفتشناسی هم کمکی نمیکردند برای فهمیدن اینکه نیروی کشش کدام بیشتر است. یک راهی پیدا شد. فکر کردم خب بعدا با آقای کاف درباره سخنرانیش حرف میزنم و ازش میخوام برام توضیحش بده. ناهارمو خوردم و رفتم سمت سالن جابر. فیلم رو دیدم. وقتی فیلم تموم شد اصلا پشیمون نبودم که دیدنش رو انتخاب کردم.
فیلم دربارۀ احمد متوسلیان است. با تمام فیلمهای دفاع مقدس این سالها متفاوت است، بسیار متفاوت. یک جورِ خوبی متفاوت است. ساختار فیلم، سبک فیلم یک جور جدید و خوبی است. فیلم را ببیند و از خلاقیتِ سازندۀ فیلم، سبک آن و خودِ آن لذت ببرید.