صلاة ظهر
پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۸ ب.ظ
در خیابان راه میرفتم و در تلگرام سیر میکردم؛ لابهلای حرفهای خودم و او. صلاة ظهر بود. صدای اذان خیابان را پر کرده بود؛ کم و زیاد. به مسجد نزدیکتر میشدم و صدا روشنتر میشد. صدای اذان با صدای گنجشکهای روی درختان گره خورده بود. با صدای جوشکاریِ جوشکارِ روبهروی مسجد نیز. صدای چند قدمی را که از جلوی مسجد رد میشدم ریکورد کردم و لابهلای حرفها برایش فرستادم. صدای گنجشکها را، جوشکاری جوشکار را، همهمۀ مردم را و «حَیِّ عَلی خیر العمل» موذن را.
«قشنگه، نه؟»
«آره! خیلی. صدای رضاییان هست»
نمیشناختمش. عکس مؤذن را فرستاد. «یهویی خیلی پیر شده»
مسجد را پشت سر میگذاشتم و صدای اذان هم دورتر میشد. حرفها را از سر گرفته بودیم. «عَرفتُ اللهَ سُبحانَهُ بِفَسخِ العَزائِم»*
«آره! خیلی. صدای رضاییان هست»
نمیشناختمش. عکس مؤذن را فرستاد. «یهویی خیلی پیر شده»
مسجد را پشت سر میگذاشتم و صدای اذان هم دورتر میشد. حرفها را از سر گرفته بودیم. «عَرفتُ اللهَ سُبحانَهُ بِفَسخِ العَزائِم»*
سریع تایپ کردم: «وَ حَلِّ العُقودِ وَ نَقضِ الهِمَم» آیکون سِند را زدم...
به مقصد رسیده بودم.
پینوشت: صدایی که ضبط کردم را شما هم میتوانید نوش گوش کنید؛ از اینجا.
*حکمت 242 نهجالبلاغه
- ۹۶/۰۷/۲۷