در این تلاطم بودن
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم بهم میگفت: «میخوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدمها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمیموند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت میگذره...
خداحافظی کردیم. هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و راه افتادم. «در این تلاطم بودن... به پای لحظه دویدن...» من بودم. حال من بود برای فردا شدن. تو شهر راه میرفتم و سوار تاکسی و اتوبوس و مترو میشدم. تو گوشم میخوند: «کجاست جای رسیدن؟ کجاست جای رسیدن؟» مقدماتش؟ تو اتوبوس و تاکسی و مترو مهربونتر شده بودم. لبخند داشتم. راننده تاکسی پول خرد نداشت؟ لبخند میزدم که «مشکلی نیست». تو مترو فشار میآوردن؟ لبخند میزدم و یک قدم جابجا میشدم. از اتوبوس میخواستم پیاده بشم، خانومه عجله داشت و تنه میزد؟ بد نگاهش نمیکردم. با شهر و آدمهاش مهربونتر شده بودم. تو گوشم میخوند... «کجاست خانه لیلی؟ کجاست راحت مجنون؟ بس است قصه شنیدن... کجاست جای رسیدن؟» هفدهم گذشت و شد صبح هجدهم... نُه روز هم گذشت و برگشتیم...
دیروز و امروز از یک کارفرمایی پر از خشم بودم. اونجا چند قدم مونده بود به ضریح دلم یک دفعه صاف شده بود. با همه کسایی که ازشون دلخور بودم، صاف شده بود. برگشته بودم به شهر خودم، زندگی روزمره رو شروع کرده بودم و دوباره خشم و دلخوری تو دلم لکه انداخته بود. سوار تاکسی شدم. هندزفری رو گذاشتم تو گوشم. دوباره خوند... «در این تلاطم بودن... به پای لحظه دویدن...» یاد حرفش افتاده بودم که: «مهربونی ویژگی بارزشونه...». یاد هفده مهر افتاده بودم که با همه آدمهای شهر مهربونِ مهربون شده بودم. خشمم کمتر شده بود. لکهه کمرنگتر و کوچکتر شده بود. ستارهشو تیک زدم. رفت تو لیست فیوریتها. آهنگ دنگشو رو میگم. هرازگاهی باید تو گوشم بخونه... بخونه که حرفش یادم بیفته. بخونه که هفده مهر یادم بیفته.
پینوشت: اینم همون آهنگ.
- ۹۸/۰۸/۰۹
سلام علیکم
زیارتتان قبول و اثرش ماندگار!