ما گلهای خندانیم؟ فرزندان ایرانیم؟
بچه که بودم یک بار رفته بودیم روستایی که پدربزرگ آنجا به دنیا آمده بود. بعضی از اقوام پدربزرگ آن زمان در آن روستا بودند. آنجا را خیلی دوست داشتیم. بچههایشان همسن و سال ما بودند. بازیها میکردیم و در کوچهها و باغهای روستا کیفور میشدیم.
یک روز در کوچهای جلوی پله یکی از خانهها ایستاده بودیم به خندیدن و ریز ریز حرف زدنهای دخترانه که یکی از بچهها گفت: «خوش به حال شما تهرانیها». تعجب کردم. اگر خوش به حالیای هم بود برای آنها بود که تو کوچهها راحت میدویدند و بازی میکردند و باغ داشتند. تابستانها همیشه سینیهای لواشک روی پشتبام داشتند. زمستانها برف داشتند زیاد. با تعجب پرسیدم: «چرا؟» گفت: «خب هرشب تو تهران برای شما فیلم سینماییها پخش میشه». اصلا آنطور نبود. هیچوقت آنطور نبود. انکار کردم. گفت: «خود تلویزیون همیشه وقتی فیلم سینمایی تبلیغ میکنه میگه برنامه امشب سینماهای تهران». برایش گفتم که ساز و کار سینما چگونه است و بعدتر فکر کردم آنقدر در تهران بودن عادی بوده و برایمان شبیه آب برای ماهی که حتی این عبارت هم هیچوقت توجهمان را جلب نکرده بود.
این روزها هم در تهران بودن آنقدر برای بعضیها عادی شده که حواسشان نیست آن کودک ایلامی، سیستانی، اردبیلی، خراسانی،... در تهِ روستایش از گوشی هوشمند و اینترنت فورجی خبری نیست. اصلا بیایید خودمان را بگذاریم جای یکی از همین بچهها. پدرمان احتمالا کشاورز است. از گوشی هوشمند خبری نیست. نه سواد کار با گوشی هوشمند را دارد و نه درآمد خریدش را. اما بیا فرض کنیم خدا از آسمان برایمان یک گوشی هوشمند فرستاده. راستی پدر و مادرم دانش کار با گوشی را دارند؟
پدرم این روزها درگیر زمینش است. مادرم هم باید برود کمکش. زندگی و زمینمان بند همین بهار و تابستان است. به فرض که پدر و مادرم دانش استفاده از گوشی هوشمند را هم داشته باشند، آنها آنقدر کلاسهای تربیت کودک و آگاهیبخشی حتما رفتهاند که من را آدم حساب کنند و گوشی را بدهند دستم تا به درس و مشق مدرسهام برسم و خودشان بروند سر زمین. از پس هزینه اینترنت هم برمیآیند. اصلا اینترنت هم در منطقه محروم ما خیلی خوب جواب میدهد.
مادر و پدرم بعد هم که از سر زمین برگردند قرار نیست به کار دیگری برسند. مادرم با توجه به همان کلاسها و کارگاههای مهارتی و روانشناسی حتما پابهپای من و همراه معلمم به درس من رسیدگی میکند. زن و مرد روستایی مگر چه کار دارند؟ بهار و تابستان و زمستان و پاییز مگر برایشان فرق دارد؟
بهار و تابستان است و زندگیهایی بند همین زمین و بهار و تابستان. زندگی همه ما هم بند همین بهار و تابستان و محصولات و زحمتهای آن روستاییها. اما یادمان رفته. آنقدر در تهران بودن برایمان عادی شده که یادمان رفته سیستان و ایلام و خراسان و اردبیل و... هم کودکانی دارد نیازمند آموزش.
- ۹۹/۰۱/۳۱
واقعا نکته قابل تأمل و دقیقی بود.