آدمهای مهربون این شهر2
هفتۀ پیش در تاکسی پول خرد برای کرایه نداشتم. ده هزار تومانی
داشتم. راننده هیچ پول خردی نداشت. مسافرها جیبها و کیفهایشان را گشته بودند و
هیچکدام ده هزار تومان خرد نداشتند. آن سوی چهار راه پیاده میشدم و
کرایهام مانده بود. دختری که کنارم بود، هزار تومان به سمتم گرفت. با
تعجبم نگاهش کردم. فکر کردم بالاخره ده هزار تومان خرد را از سوراخ
سنبههای جیب و کیفش توانسته جور کند. اما فقط یک هزاری بود. با تعجب گفتم:
«این چیه؟»
«کرایتو بده»
«نه! ممنون، الان پیاده میشم؛ از مغازهای
جایی خرد میکنم» دختر بیشتر از بیست و دو سال بهش نمیخورد. لبخند بر لب
اصرار داشت که خودم را به زحمت نیندازم و مگر چه اشکالی دارد کرایهام را
بدهد. تعجب کرده بودم. میخواست کرایه من را بدهد، بدون هیچ دلیلی. بالاخره
راننده از ماشینی که در خیابان کنارمان بود پولم را خرد کرد و خودم
کرایهام را پرداختم. از محبت دختر بسیار تشکر کردم و پیاده شدم. این همه
مهربانی را باورم نمیشد. لبخند و محبتش حالم را تا چند روز خوب کرده
بود.
دیروز دوباره سوار تاکسی بودم. دختر کناریم پول خرد نداشت. اما
ایندفعه راننده پول خرد داشت. کرایه دو هزار و دویست تومان بود. مردی که
کنار دختر بود، قبل از آنکه دختر کرایهاش را بدهد یک سکه دویست
تومانی بهش داد و گفت: «بدید به راننده که اذیت نشید». دختر تعجب کرده
بود. تشکر کرد. مرد گفت: «دویست تومان که چیزی نیست. بفرمایید.» دختر سکه
را گرفت و داد به راننده. به مقصد رسیدیم. مرد رفت سوی خودش و دختر هم سوی
خودش.
مرد راست میگفت دویست تومان چیزی نیست، اما همین سکۀ دویست تومانی حال مسافران یک ماشین را خوش کرده بود. راننده را به خاطر برگرداندن پول به زحمت نینداخته بود و با آن ترافیک اعصابش را بیشتر خرد نکرده بود. یک لبخند روی لب کار سختی نیست. هزار تومان هم آنقدرها در این دوره و زمانه ازش ندارد، اما لبخند و گرفتن یک هزار تومانی سمت من در ماشین حال چند روز من را خوش کرده بود...
پینوشت: امام علی(ع): اَلسَّخاءُ یُکسِبُ المَحَبَّةَ و َیُزَیِّنُ الاخلاقَ؛ سخاوت، محبّت آور و زینت اخلاق است.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 378 ، ح 8523