کاکتوس

سکوت

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۴ ق.ظ

صدای جاروی رفتگر شهرداری روی پیاده رو و هر چند دقیقه یک بار رد شدن یک ماشین از خیابان موزیک متنِ سکوتِ این دقایق شده... 

و دلم برای اون غروبِ سردی که از مدرسه آژانس گرفتم تا زودتر به کافه هنر برسم ولی در ترافیک ستارخان گیر کردم تنگ شد. برای اون شبی که وسط ترافیک پیاده شدم و پیاده رو را تا خیابان آزادی دویدم تا زودتر به کافه برسم تنگ شد، همون شبی که  چند دقیقه جلوی میز تو کافه ایستاده بودم و حضورم حس نشده بود. برای همون شبی که سه ساعت منتظرم شده بود. همون شبی که دختر و پسر میز کنارمون تو کافه تا آخر هیچ حرفی باهم نزده بودن و از هم دلخور بودن و من ذوق می کردم که چه خوب میز من مثل اونا تلخ نیست...



  • ۹۴/۰۴/۰۱
  • فاطمه نظریان

نظرات  (۳)

  • کمی خلوت گزیده!
  • پس چرا خورد خوابید رو برداشتی؟! :((
    پاسخ:
    باشه، میذارم:)
  • کمی خلوت گزیده!
  • فاطمه...
    حالم بده... خیلی...
    دلم می خواد به یه بهانه ای گریه کنم...
    دلم سنگین شده...
    پاسخ:
    عززززززززیزم...
    میخوای هم رو ببینیم؟
    تولدتم راستی نزدیکه...
  • کمی خلوت گزیده!
  • فایده نداره...
    فقط برام دعا کن...دعا...
    پاسخ:
    حتماِ حتما... البته اگر قابل باشم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی