سکوت
دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۴ ق.ظ
صدای جاروی رفتگر شهرداری روی پیاده رو و هر چند دقیقه یک بار رد شدن یک ماشین از خیابان موزیک متنِ سکوتِ این دقایق شده...
و دلم برای اون غروبِ سردی که از مدرسه آژانس گرفتم تا زودتر به کافه هنر برسم ولی در ترافیک ستارخان گیر کردم تنگ شد. برای اون شبی که وسط ترافیک پیاده شدم و پیاده رو را تا خیابان آزادی دویدم تا زودتر به کافه برسم تنگ شد، همون شبی که چند دقیقه جلوی میز تو کافه ایستاده بودم و حضورم حس نشده بود. برای همون شبی که سه ساعت منتظرم شده بود. همون شبی که دختر و پسر میز کنارمون تو کافه تا آخر هیچ حرفی باهم نزده بودن و از هم دلخور بودن و من ذوق می کردم که چه خوب میز من مثل اونا تلخ نیست...
- ۹۴/۰۴/۰۱