شرایط او، برای نیاز من
چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۴ ب.ظ
می دانستم این مدت مثل خیلی های دیگر که ماهِ رمضان برنامه های خواب و بیداری شان بهم ریخته، برنامه ی خوابش بهم ریخته و خیلی خیلی کم می خوابد. می دانستم کارهایش همه ذهنی بوده/است و برای بهتر کار کردن به خواب نیاز دارد ولی این بهم ریختگی ها باعث شده خواب سراغش نیاید و از این مساله اذیت باشد.
بالاخره بعد از روزها به دلایلی خواب به سراغش آمده بود و خب چنین آدمی نباید این فرصت را از دست بدهد و خواب رفتن را باید لبیک گوید. اما آن کار را نکرده بود. می دانست به حرف زدن نیاز دارم. با همه ی خستگی ها و نیازش به خواب وقتی گفته بودم برود بخوابد، رو به رویم نشسته بود و گفته بود «میرم، اما تو یک کم حرف بزن». همان عبارت با شرایطی که او داشت؛ برایم کافی بود تا حالم خوب شود، آنقدر خوب که تا ساعت ها از خوشحالی به خواب نروم و فقط همین یک عبارت ساده را با خودم مرور کنم.
بالاخره بعد از روزها به دلایلی خواب به سراغش آمده بود و خب چنین آدمی نباید این فرصت را از دست بدهد و خواب رفتن را باید لبیک گوید. اما آن کار را نکرده بود. می دانست به حرف زدن نیاز دارم. با همه ی خستگی ها و نیازش به خواب وقتی گفته بودم برود بخوابد، رو به رویم نشسته بود و گفته بود «میرم، اما تو یک کم حرف بزن». همان عبارت با شرایطی که او داشت؛ برایم کافی بود تا حالم خوب شود، آنقدر خوب که تا ساعت ها از خوشحالی به خواب نروم و فقط همین یک عبارت ساده را با خودم مرور کنم.
بعضی وقت ها برای این که حالمان بهتر شود باید کمی خودمان را جا به جا کنیم. باید از خودمان بیاییم بیرون. از همان بیرون فقط به شرایط و عکس العمل کسی که برای آرام گرفتن بهش نیاز داریم نگاه کنیم و برگردیم به خودمان. عکس العملش را نسبت به شرایطش و نه نسبت به نیازمان دوباره مرور کنیم و عجیب آرام گرفتن مان را نظاره گر شویم. آرام گرفتن مان را نظاره گر شویم و محبتِ بیش از حد و اندازه ی آرام مان را سپاس گوییم.
- ۹۴/۰۴/۲۴
نمازوروزه هاتون قبول
وبلاگ خوبی داریدموفق باشید
هدر وبلاگتون قشنگه چجوری تهیه اش کردید؟