کاکتوس

کافه ی خاطره ها

جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ق.ظ

یک کافه ی خوب پیدا کرده بودیم. خودمون پیداش کرده بودیم و از اولین مشتری هاش بودیم. از دود سیگار خبری نبود. از دیوارهای بدون پنجره و رنگ های تیره خبری نبود. از موزیک های اجباری خبری نبود. از قاب عکس های اجباری خبری نبود. یک کافه ی خوب بود پر از نور، یک کافه ی خوب پر از رنگ های سفید و سبز و آبی، پر از پیچک و ظرف های لاجوردی.

بعد از مدت ها دیروز گذرم به آن کافه افتاده بود و دلم هوری ریخته بود پایین. فقط میشد پشت میز کافه نشست و حرف زد بدون اینکه کافه منی باشد و سرویسی داده شود؛ و این قصه ی چندین روز کافه بود. فقط جای نشستن و حرف زدن بود. نه اینکه این اتفاق بد باشد، که ما را حرف زدن و حرف زدن بس است و همین برایمان خوش آیندترین ها. اما دلم هوری ریخته بود پایین و نگران بودم که مبادا این اتفاق  آغاز ماجرایی دوست نداشتنی برای کافه ی خاطره هایمان باشد؟! آغازِ پایانِ کار یک کافه...

دلم هوری ریخته بود پایین و نگران شده بودم که اگر این کافه نباشد من چند سال دیگر کجا بنشینم و برای آدم ها از گوشه گوشه اش خاطره بگویم؟ انگشت اشاره ام را کدام سمت بچرحانم و بگویم «این میز اینجا نبود»؛ «این صندلی آنجا بود»؛ «این گلدون ها همون ها هستند»؛... ؟ کدام دیوارها را نشان دهم و بگویم «چقدر قدیمی شده اینجا»؟ کدام دم نوش را سفارش دهم و بگویم «قدیم ها چیز دیگری بود»؟...

دیروز دلم برای کافه ی خاطره هایمان هوری ریخته بود پایین و نگران شده بودم...

  • ۹۴/۰۵/۰۲
  • فاطمه نظریان

نظرات  (۲)

  • میثم علی زلفی
  • سلام
    ظاهرا از ما خسته شده بودید که آدرس جدیدتون رو برامون نذاشتید. اشکالی نداره هر طور خوش باشید ما خوشحالیم.
    پاسخ:
    سلام.
    آدم دلش میگیره ..

    + خوشحال میشم به منم سر بزنی .. 
    اومدین آدرستونم بنویسین ..
    پاسخ:
    دلتون نگیره، پیش میاد دیگه... چیزای دیگه زود جای این چیزا رو میگیره:)

    +سر زدم، اما آزرس ننوشتم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی