فیس بوک درمانی
بعد از مدتی دوباره به فیس بوک برگشتهام و فهمیدهام بیشترین چیزی که من را در فیس بوک نگه میداشته حکم مسکن داشتنش بوده. من خودم را گول میزدم که در فیس بوک هستم چون از احوالات دوستانم با خبرم؛ چون من را از طیف خاصی از جامعه دور نگه نمیدارد؛ چون دریچههای خاصی را در کار برایم باز میکند؛ چون... . وقتی به گذشته و این روزها نگاه میکنم میبینم معمولا دورههایی که ناخوش احوال بودهام فیس بوک کنارم بوده و دورههایی که حالم خوش بوده نیازی به همراهیاش نداشتم و بدون اینکه به دوستانم یا طیف خاصی از جامعه یا دریچههای خاص یا... فکر کرده باشم، آن را کنار گذاشتهام. وقتی که فکر میکنم دلیل این کنار گذاشتنها را در سه چیز مییابم:
یکم.وقتی همه چیز خوب بوده، دلم میخواسته از آن روزها و حالهای خوب بیشترین و بیشترین لذت را ببرم اما با بودن در فیس بوک حال و روز خوبم را از نظر کمیتی از دست میدادم و زمان خوب بودنم به قولی آب میرفته و من این را نمیخواستم.
دوم.همینطور حجم و تنوع خبرها و مطالبی که در صفحهی فیس بوکم با آن رو به رو میشدم آنقدر زیاد بود و ذهنم را برای فکر کردن و فکر کردن درگیر میکرد که وقتی پنجره را میبستم با ذهنی خسته مواجه بودم و دیگر نمیتوانستم حال خوبم را به زیبایی لذت ببرم.
سوم.من سالها است اخبار حوادث خواندن را کنار گذاشتهام چون اخبار حوادث به شدت من را اذیت میکند. وقتی که در فیس بوک هستم بدون خواندن یک پست نمیتوانم موضوعش را تشخیص دهم و اگر پستی دربارهی تجاوزها و قتلها باشد من آن را خواندهام و کار از کار گذشته و تا مدتها اذیت هستم. خوابهای آشفته میبینم و این خوابهای آشفته، بیداری ام را هم آشفته میکند و حال خوبم را تحت تاثیر قرار میدهد.
به این دلایل تمام روزهای خوبم، فیس بوک را از دم دست برداشتم. اما از دیروز که دل آشوب شدهام و مستاصل دوباره به فیس بوک پناه آوردهام تا حال ناخوشام لا به لای اخبار و نوشتهها گم شود و کمی آرام بگیرم. لا به لای اخبار و نوشتهها آنقدر آمد و رفت کنم تا ذهنم خسته شود و برای فکر کردن به اسباب ناخوشی و ناخوشتر شدن رمقی برایش نماند.
با اینکه ممکن است با بودن در فیس بوک به خاطر دلیل سوم حال ناخوش، ناخوش بماند؛ اما معمولا حال ناخوشام به قدری است که آن آشفتگیها در کنارش کم رنگ هستند. همچنین این دوران خود ناخوشی نیست که برایم موضوعیت پیدا میکند بلکه اسباب ناخوشی است که موضوعیت پیدا میکند و ترجیح میدهم ناخوشیام از جنس آشفتگی خوابهایم باشد اما از جنس چیزهایی که حالم را ناخوش کرده نباشد. گویی با توجه به سنگین تر بودن وزنهی دو دلیل اول برای فکر نکردن به اسباب ناخوشی حاضر هستم آشفتگیهای حاصل از خوابهایم را تحمل کنم.
- ۹۴/۰۵/۲۰