دستبند
دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۱۳ ق.ظ
از یک دستفروش که کنار پیادهرو بساط کرده بود برام خریدش. خوشم اومده بود ازش و وقتی رفته بودم بالا همش دلم میخواست مال من بود. اما پول نداشتم بخرمش. پولهام تموم شده بود و کارتخوان آن نزدیکیها نبود که کارت بکشم. بهش گفتم پایین دیدمش و خیلی دلم میخوادش. گفتم پول نداشتم. گفت تو که از این چیزها زیاد داری. گفتم آخه این یکی با بقیه فرق داره، دلم میخواد از اینها هم داشته باشم. پرسید، چنده؟ گفتم چهار هزار تومن. یک ده تومنی از جیبش درآورد و داد بهم. با کلی ذوق از پلهها رفتم پایین و از دستفروشی که کمی آنورتر بود، خریدمش. اومدم بالا و بقیهی پول رو دادم بهش. دستم رو آوردم جلو و پرسیدم خوشگله؟ لبخندی زد و دستش رو گذاشت روش و دور مچم چرخوندش. سرشو تکون داد و با همون لبخندش گفت آره، خیلی به دستت میاد. قند تو دلم آب شده بود. گفتم خیلی دوستش دارم؛ ممنون.
از اونروز تاحالا هروقت ازش ناراحت میشم و باهاش حرف نمیزنم با یک لجبازیِ خاصی در کشو رو باز میکنم و میگردم دنبال همون دستبند. برش میدارم و با حرص و عصبانیت میندازمش دستم؛ حتی اگر با آستین مانتوم ست نباشه. انگار باید در طول روز اینقدر نگاش کنم و یاد لبخند اونروزش و آب شدن قندِ توی دلم بیفتم تا کم کم ناراحتیها دور بشن و دوباره باهم حرف بزنیم.
از اونروز تاحالا هروقت ازش ناراحت میشم و باهاش حرف نمیزنم با یک لجبازیِ خاصی در کشو رو باز میکنم و میگردم دنبال همون دستبند. برش میدارم و با حرص و عصبانیت میندازمش دستم؛ حتی اگر با آستین مانتوم ست نباشه. انگار باید در طول روز اینقدر نگاش کنم و یاد لبخند اونروزش و آب شدن قندِ توی دلم بیفتم تا کم کم ناراحتیها دور بشن و دوباره باهم حرف بزنیم.
- ۹۴/۰۶/۳۰