نازکیهای صبحگاهی، خستگیهای شبانه
جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ
این شبها خواب زود به سراغم میآید. خستگی است که خواب را راهیم میکند. در پذیرایی جلوی تلویزیون وقتی همۀ خانواده به کارهای معمول مشغول هستند من وسط خندهها و حرفها به خواب میروم و مامان بیدارم میکند که بروم سر جایم. در اتاق موقع چت شبانه چشمانم میرود. بعد از خاموشی برقها همان ابتدای حرف زدنِ خواهرم چشمانم میرود. شبها خستهام و این خستگیهای شبانه را دوست میدارم. زود به خواب رفتنها را دوست میدارم. مدتها بود که دل تنگ این خستگیها بودم؛ خستگیهای شبانه و به خواب رفتنهای بیمقدمه...
این روزهایم را دوست میدارم. زود بیدار شدنها و دوباره نخوابیدنهای این روزهایم را دوست میدارم؛ روزهایی که آغازش از قبل از طلوع آفتاب پیوستگی دارد تا شب. و چقدر دلم تنگ روزهایی که طلوع آفتابش را ببینم شده بود؛ تنگِ نازکیهای صبحگاهی و بیدار شدنهای بیمقدمۀ پیوسته...
این روزها حالم خوب است؛ به خاطر نازکی های صبحگاهی و خستگیهای شبانه حالم خوب است...
این روزهایم را دوست میدارم. زود بیدار شدنها و دوباره نخوابیدنهای این روزهایم را دوست میدارم؛ روزهایی که آغازش از قبل از طلوع آفتاب پیوستگی دارد تا شب. و چقدر دلم تنگ روزهایی که طلوع آفتابش را ببینم شده بود؛ تنگِ نازکیهای صبحگاهی و بیدار شدنهای بیمقدمۀ پیوسته...
این روزها حالم خوب است؛ به خاطر نازکی های صبحگاهی و خستگیهای شبانه حالم خوب است...
- ۹۴/۰۷/۱۷