يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ق.ظ
تو بعضی از کوچهها و خیابونهای شهر باید اینقدر سر بچرخونی و اینور و اونور بشی تا یک تکه از آسمون رو از لابهلای ساختمونهای بلند پیدا کنی. فقط یک تکه. شهرِ بدون آسمون ترسناکه. اما هنوز به محلهها و خیابونهایی میتونی دلخوش باشی. محلهها و خیابونهایی که هنوز آسمون رو با ساختمونهاشون تکهتکه و شهر رو به کلی ترسناک نکردن.
پاسخ:
:((
من با تاسف بسیار فهمیدم واقعا به این شهر عادت کردم. چند وقت پیش از تهران زدیم بیرون و رفتیم تو دل طبیعت و روستاهای خوش آب و هوا و زیبا. به طرز خیلی وحشتناکی من بیمار شدم. طوری که سریع تصمیم گرفتیم برگردیم تهران به خاطر بیمارستان مجهز و اینا. تو روستاها نهایت درمانگاه های خیلی خوبی بود. همین که ماشین افتاد تو اتوبان تهران-کرج حال من عوض شد. هوا، گرما، آفتاب، ... همه چیز تغییر کرد و انگار که من یک چیزی رو گم کرده باشم و حالا پیداش کردم، حالم کمی تغییر کرد. خیلی ناراحت شدم که به آلودگی و هوا و فضای تهران به طرز ناخواسته و دوست نداشتنی ای اینطور عادت کردم. باورم نمیشد...
پاسخ:
نه، مزاحمتی نیست:)
بله، آقای قلبی هم قبول شدند. از دانشگاه ما آقای قلبی و آقای عباس کاظمی قبول شدند. آقای هادی صفایی و خانم مرضیه لطفی هم از دانشگاه تهران قبول شدند.
بله، درست میگید. راستش چون فکر میکردم دکترا خیلی با ارشد متفاوت است و خب آی پی ام هم شرایطش متفاوتتر، واقعا سپردم به خدا که اگر صلاح بود قبول بشم.
خیلی هم ممنون:)
+عه! شما دانشگاه تهران هستید! شاید هم رو دیده باشیم. من سر کلاسهای فلسفه زبان دکتر طیبی سال پیش میامدم. شما احتمالا نمیامدید سر کلاسهاشون؟