صدا ، صدا ، صدا
شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ب.ظ
هر روزی که میرم کتابخونه
آرزوی وزیدن باد رو هم با خودم میبرم. آرزوی اینکه بزنه به شیشههای پنجرۀ
پشتم. بگه اومدمها. دفتر و دستکت رو ول کن. لباس گرم بپوش. زود از پلهها بیا پایین.
وایسا وسط همون راهرو قدیمیه. میخوام دوباره برات با کریستالهای این
لوسترها بنوازم. همون صدایی که دوست داری. همون صدایی که برای هر کسی که
از این راهرو عبورش دادی ازش گفتی و لحظهها میخکوبش کردی. همون صدایی که
گوشهای خودت گرفتش. همون که باهاش این راهرو و لوسترها رو کردی یادگاری برای
آدمها از خودت.
- ۹۵/۰۸/۲۲