دستانشان...
امروز سر کلاس زبان خسته شده بودم و حوصلۀ گوش دادن نداشتم. شروع کرده بودم دستهای بچهها را یک به یک نگاه کردن. دستهایی با ناخنهای مرتب و سوهان کشیده شده. پوستهای صاف و سالم. انگشتهای ظریف و نازک. دستهای غیرمامانهای کلاس بود، این دستها. اما دستهای مامانهای کلاس... ناخنهای کوتاه یا نامرتب و شکسته شده. پوستهای خراشبرداشته یا بریدهشده. انگشتهای تپلتر و قویتر...
دکترای فلسفۀ کلاس هم شبیه به زنِ بیسوادِ روستاهای ناکجا آباد بود وقتی دستانش را میدیدم. مامان است دیگر... دستهای مامانها را میشود فهمید. شبیه هم هستند معمولا.