کاکتوس

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مامان» ثبت شده است

دستانشان...

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ب.ظ

امروز سر کلاس زبان خسته شده بودم و حوصلۀ گوش دادن نداشتم. شروع کرده بودم دست‌های بچه‌ها را یک به یک نگاه کردن. دست‌هایی با ناخن‌های مرتب و سوهان کشیده شده. پوست‌های صاف و سالم. انگشت‌های ظریف و نازک. دست‌های غیر‌مامان‌های کلاس بود، این دست‌ها. اما دست‌های مامان‌های کلاس... ناخن‌های کوتاه یا نا‌مرتب و شکسته شده. پوست‌های خراش‌بر‌داشته یا بریده‌شده. انگشت‌های تپل‌تر و قوی‌تر...

دکترای فلسفۀ کلاس هم شبیه به زنِ بی‌سوادِ روستاها‌ی نا‌کجا آباد بود وقتی دستانش را می‌دیدم. مامان است دیگر... دست‌های مامان‌ها را می‌شود فهمید. شبیه هم هستند معمولا.  


  • فاطمه نظریان

خاله‌گونه

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ب.ظ

1-بهش میگم میشه خاله رو بوس کنی؟ یک بوس خیلی یواش و کوچولو میکنه. میگم از این بوس‌ها نمی‌خوام. از اون بوست سفت‌ها می‌خوام. سفت میچلونمش و بوسش میکنم. میگم اینجوری. میگه این بوس‌ها برای آقاهاست. میگم خب حالا نمیشه یک دونه بوس آقایی منو کنی؟ میگه شما خانومی. میگم حالا یک بوس آقاها کن! سفت بوسم میکنه. میگم من خانومم یا آقا؟ میگه خانم. میگم پس چرا منو بوس آقاها کردی؟ نیگام میکنه چند ثانیه. میگه اون ساعته رو میدی؟


  • فاطمه نظریان