کاکتوس

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پایان‌نامه» ثبت شده است

زندگی در پیش رو

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ق.ظ
حالا که فصل آخر کارم رو برای استاد راهنمام فرستادم و خوابمم نمیاد با اینکه ویرایش‌های فصل‌های قبلم مونده؛ اما دوست دارم به خودم پاداش بدم. برداشتن «زندگی در پیش رو» رومن گاری و تموم کردنش پاداش راضی‌کننده‌ای هست.
محمدِ داستان رو دوست دارم. همونی که طبقه ششم همین ساختمانی که پله‌های مارپیچ دارد با مادام رزا زندگی می‌کنه.
 


پی‌نوشت: این طرح جلد از کتاب رو نسبت به طرح‌های دیگه‌ش بیشتر دوست داشتم؛ برای همینم اینجا گذاشتمش و گرنه که من و رمان به زبان فرانسوی؟!
  • فاطمه نظریان

نشانه‌ها

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ب.ظ
این روزها که حالم را می‌پرسند؛ قیصرانه گله نمی‌کنم که چرا سراغ بالم را نمی‌گیرید*. پاسخم شده است یک کلمه؛ «نمی‌دونم».
این روزها حالم را گم کرده‌ام. حالم را لابه لای کارهای پایان‌نامه گم کرده‌ام و نمی‌توانم ببینمش. خوب است!  بعضی وقت‌ها خوب است حالت را لا به لای چیزهایی گم کنی. بعضی وقت‌ها نباید از حالت خبر داشته باشی؛ بدانی کجای طیف خوشی و ناخوشی است؛ به دلت چه می‌گوید[حتی اگر خوش باشد گفته‌اش]... بعضی وقت‌ها «نمیدونم»ها برای خودت و دیگران دلنشین‌تر هستند چون نشانه‌اند؛ نشانه‌هایی خوب...
                                                


*اینجا همه هر لحظه می‌پرسند:

«حالت چطور است؟»
اما کسی یک بار از من نپرسید:
«بالت...»


                         قیصر امین‌پور
  • فاطمه نظریان

این روزها...

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ

چند وقت است که قهوه خوردن و تا دم دم‌های صبح بیدار ماندن و کار کردن و چند ساعت کوتاه خوابیدن شده است روال زندگی من. کل پنجشنبه را قهوه‌ای نخوردم، جمعه را نیز. نگران خودم شده بودم و احساس می‌کردم به خواب احتیاج دارم. فکر می‌کردم شده‌ام همچون کسی که از دردِ استخوان رنج می‌برد و استخوان‌هایش دچار مشکل شده‌اند اما مسکنی قوی به خورد خود می‌دهد و بدون این که درد را بفهمد و هشداری به مغزش مخابره شود-به خاطر آن مسکن‌های کذا- کارهای سنگین می‌کند و روز به روز آسیب بیشتری به استخوان‌هایش وارد می‌کند. فکر می‌کردم با بی‌خوابی دادن به خودم دارم چُنان بلایی بر سر خود می‌آورم. تصمیم گرفتم کمی خوابم را بیشتر کنم. پنجشنبه را قهوه نخوردم، جمعه را نیز. سعی می‌کردم خودم را بخوابانم اما خواب‌هایم عمیق نمیشد و بیش از یک ساعت نمی‌توانستم خواب را تاب بیاورم و دوباره بیدار شدن و کلنجار رفتن با خود و به زور خواباندن خود... در بیداری هم هوشیاری خوبی نداشتم. گیج بودم. نه به خواب می‌رفتم و نه هوشیاری خوبی در بیداری داشتم و می‌توانستم خوب کار کنم. جمعه غروب مجبور شدم دوباره به قهوه پناه بیاورم تا بتوانم کار کنم؛ تا بتوانم هوشیار باشم. امیدوارم این اعتیاد به قهوه و این زندگی بی‌نظم و پر استرس زودتر تمام شود.


پی‌نوشت: این سایت بدون نیاز به دانلود هر گونه نرم‌افزاری هر نوع فایلی را که بخواهید به نوع دیگری تبدیل کنید؛ برایتان تبدیل می‌کند. خب این هم یکی از برکت‌های پایان‌نامه در ساعت 2:21 بامداد است دیگر.

  • فاطمه نظریان